❀❤❀ دنیز❀❤❀❀❤❀ دنیز❀❤❀، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 1 روز سن داره

.•❀.•❤•.¸✿¸.•❤• دنیز •❤•.¸✿¸.•❤•.❀•

درد دل مادرانه با دختر زیبایم و دردل دخترانه با مادر رنج کشیده ام

1393/4/10 17:17
نویسنده : ✿مامان دنیز✿
1,839 بازدید
اشتراک گذاری
 
دریایم،دنیزم
 

دخترکم! تمام وجودم را ارزانیت میکنم، ارزانی خنده های شیرینت ،ارزانی نگاه معصومت و ارزانی قلب مهربانت...

دریای بیکران من! آن زمان که نگاهت میکنم تمام غصه ها از دلم رخت میبندد.

نهال کوچک باغ زندگیم! شیره جانم را به پایت میریزم تا قد کشیدنت را شاهد باشم، تا به اوج رسیدنت را ببینم...

لحظه ای را که نگاهت در نگاهم گره میخورد با دنیا و تمام شادیهایش عوض نمیکنم...

مگر من جز شادیت چه میخواهم بهانه زندگیم

کاش میدانستی که نفسم به نفست بند است

کاش میدانستی شادیم در گرو لبخند زیبایت است

و اصلا بودنم به خاطر بودن توست

عزیز دل مادر دوستت دارم!

 

 

 

تقدیم به مادرم بانوی نجات و نجابت
 

تمام اهالی این حوالی گهگاه عاشق می شوند!
اما شمار آنهایی که عاشق می مانند،
از انگشتان دستم بیشتر نیست!
یکیشان همان شاعری که گمان می کرد،
در دوردست دریا امیدی نیست!
می ترسیدم خدای نکرده!
آنقدر در غربت گریه هایم بمانی،
تا از سکوی سرودن تصویرت سقوط کنم!

 

اما آمدی!
بانوی همیشه ی نجات و نجابت!
حالا دستهایت را به عنوان امانت به من بده!
این دل بی درمان را که در شمار عاشقان همیشه ات می گنجانم،
انگشتانم،
برای شمردنشان
کم می اید!

 

از یغما گلرویی

 

مادرم ، دنیایم ، رویایم ، زیبایم

مادرم وقتی یاد خطوط شکسته ی صورتت میافتم تازه درد میکشم 

 

تازه میفهمم هر کدوم ازاونها بخاطر شادبودن و راحتی من درست شده

 

دوریت سخته هابغل گل منبوس ، عاشقتم !!!محبت

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

یک داستان از عشق مادرانه

چند سال پیش ، در یک روز گرم ، پسر کوچکی با عجله لباسهایش را در آورد و خنده کنان داخل دریاچه شیرجه رفت. مادرش از پنجره نگاهش می کرد و از شادی کودکش لذت میبرد. مادر ناگهان تمساحی را دید که به سوی پسرش شنا می کرد.


مادر وحشتزده به سمت دریاچه دوید و با فریادش پسرش را صدا زد . پسرش سرش را برگرداند ولی دیگر دیر شده بود. تمساح با یک چرخش پاهای کودک را گرفت تا زیر آب بکشد، مادر از راه رسید و از روی اسکله بازوی پسرش را گرفت. تمساح پسر را با قدرت می کشید ولی عشق مادر آنقدر زیاد بود که نمی گذاشت پسر در کام تمساح رها شود.کشاورزی که در حال عبور از آن حوالی بود ، صدای فریاد مادر را شنید، به طرف آنها دوید و با چنگک محکم بر سر تمساح زد و او را فراری داد.
پسر را سریع به بیمارستان رساندند. دو ماه گذشت تا پسر بهبودی پیدا کند. پاهایش با آرواره های تمساح سوراخ سوراخ شده بود و روی بازوهایش جای زخم ناخنهای مادرش مانده بود.

خبرنگاری که با کودک مصاحبه می کرد از او خواست تا جای زخمهایش را به او نشان دهد. پسر شلوارش را کنار زد و با ناراحتی زخمها را نشان داد ، سپس با غرور بازوهایش را نشان داد و گفت: "این زخمها را دوست دارم ، اینها خراشهای عشق مادرم هستند"

 

 

زن

 

زن عشق می کارد و کینه درو می کند... دیه اش نصف دیه توست و مجازات زنایش با تو برابر...  می تواند تنها یک همسر داشته باشد و تو مختار به داشتن چهار همسرهستی......  برای ازدواجش ــ در هر سنی ـ اجازه ولی لازم است و تو هر زمانی بخواهی به لطف قانونگذار میتوانی ازدواج کنی...  در محبسی به نام بکارت زندانی است و تو...  او کتک می خورد و تو محاکمه نمی شوی...او می زاید و تو برای فرزندش نام انتخاب می کنی...او درد می کشد و تو نگرانی که کودک دختر نباشد...  او بی خوابی می کشد و تو خواب حوریان بهشتی را می بینی...  او مادر می شود و همه جا می پرسند  نام  پدر ...

 

 
پسندها (14)

نظرات (15)

مامانی مهربون
10 تیر 93 18:25
سلام چه دخمل نازی داری **************************** سلام ممنون مامانی مهربون
مامانی مهربون
10 تیر 93 18:27
سلام دوست عزیزم مسابقه چیستان برگذار شد اگه می خواین تو مسابقه چیستان بیاین و با دیگر دوستان مسابقه بدین و ببینین که چه کسی برنده میشه بیاین تو وبلاگ من و مطلب اولی که اسم مطلبشم هست مسابقه چیستان رو بخونین و از مقررات اون با خبر شوید و در مسابقه شرکت کنین یادتون نره که اگه میخاین شرکت کنین حتما باید به من نظر بدین که می خواین جواب چند تا چیستان رو بگین اگه میگین 6 تا باید 5 تاش درست باشه تا بتونین جایزه کد زیباساز وبلاگ بگیرین البته من کدشو براتون خصوصی میفرسم پس خوش حالمون می کنین تا در مسابقه چیستان شرکت کنین و بهم بگین می خواین جواب چند تا چیستان رو بگین یادتون نره بیاینا
مامانی بهار
11 تیر 93 16:02
سلام عزیزم ممنون از نوشته هات که اینقدر عاشقانه است . ولی انگار تو دلت یه غمیه نمیدونم چی ولی حسش میکنم شایدم حسم اشتباهه ولی در هر صورت ماهم در کنارتیم . **************************** سلام عزیز دلم....مامانیه همیشه آنلاین و دوست عزیزم که همیشه اول همه هستی و بهمون تند تند سر میزنی عزیزم از عید مادرم اینا رو ندیدم دلم براشون تنگ شده ،تموم غصه ام همینه ببینمشو ببوسمش و عطر تنش رو هزار بار بو بکشم،میخوام از لحظه لحظه ی وجودش استفاده کنم و....
آزاده
12 تیر 93 16:04
سلام مامان مهربون. چند وقت پیش مسابقات دوی کوهستان بود. ومن که همیشه منتظر این رقابتها هستم خوشحال شدم. ولی چون توی فرم ثبت نام بندی اضافه شده بودکه اجازه ولی یا همسر را میخواست این مسابقات از طرف بانوان لغو شد. بالاخره ما باید بمونیم و بشوریم وبسابیم و رفت و روب کنیم تا اقایان برن مسابقه بدهند و ما به اونا افتخار کنیم!!! خودتون رو ناراحت نکنید هر روز از این چیزها می بینیم و می شنویم. شاد باشید ***************************************
آتنا مامانیه روشا یدونه
12 تیر 93 17:09
بسیار زیبا بود
مامان آینده
12 تیر 93 19:18
سلام عزیزم خوبی مامی گل ؟ وااااااااااااااااااااای چه حرف دلی...یعی میشه زعد از زن بودن ، مادر بودن رو هم زودی تجربه کنم؟ دلم یه فرزند به تپلی و نازی دنیز میخواد عزیزم خوشبخـــــــــــــت باشی همیشه و انشاالله زود زود مامانتو اینا رو ببینی و دل تنگیت رفع بشه ************************* عزیزم میاد گل من تپل میشه تپلی خوشمزه ،همچین تپل که دندوناتو براش تیز و کنی و نتونی بکنیشون و عقده ایی بشی مث من انشالله
الهام مامان امیر علی جون
12 تیر 93 22:46
عزیزه دلم خیلی زیبا نوشتی. قبلا که از این جور داستانای مادرانه و عشقشون به فرزندانشون میخوندم درک چندانی ازش نداشتم اما الان با تموم وجودم درک میکنم و خیلی خوشحالم. واقعا در حق زن کم لطفی شده اما با این وجود بهشت زیر پای مادراست انشالله هم شما دلتنگیتون برای دیدنه مادرت زود زود برطرف بشه و ببینیشون **************************************************************** ممنونم عزیزم
مامان الهام
12 تیر 93 22:51
چه زیبا با خوندنشون گریم گرفت ممنون از متن زیبات ********************************************
مامانی
13 تیر 93 0:30
قربونت برم خاله جونیفیلمت هم خیلی ناااااااااااااااااااااازه فدات شم ************************************************** خدا نکنه خاله خانم مهربونم مرسی
آیسلین مامان باباسی
13 تیر 93 1:57
خیلی زیبا بود خانومی..ایشالله همیشه سایه شما بالا سر دنیز باشه و خدا دنیز و واسه شما حفظ کنه... *************************** مرسی عزیزم همچنین برای شما
مامان یاغمور
14 تیر 93 15:09
مرسی که مهمون وبمون شدی ما شما رو در لیست دوستان اد کردیم با افتخار *************************************** ممنون عزیزم منم با افتخار لینکتون میکنم
الهام مامان امیرعلی جیگر
14 تیر 93 17:44
___________________-------- _________________.-'.....&.....'-. ________________\.................../ _______________:.....o.....o........; ______________(.........(_............) _______________:.....................: ________________/......__........\ _________________`-._____.-'شاد باشي مهربون ___________________\`"""`'/ __________________\......,...../ _________________\_|\/\/\/..__/ ________________(___|\/\/\//.___) __________________|_______|آرزومند آرزوهــــاي قشنگت ___________________)_ |_ (__ ________________(_____|_____) ******************************************* ممنون مامانی خوب و مهربون
مامان و بابا ستیلا
15 تیر 93 0:26
سلام وایی که چه دختر نازی دارید. خدا حفظش کنه براتون. با افتخار لینک شدید. **************************** مرسی عزیزم شما نیز با افتخار لینک شدید
مامان رویا
16 تیر 93 10:58
عزیزم ماشالله دخملی ناز و خوشگلی دارید.خدا براتون حفظش کنه.دختر من هم با دخملی شما هم اسمه.وبلاگتون هم خیلی خیلی عالی بود.اون جوری که حدس زدم شما هم آذری زبان هستید.اگه اون جوری باشه شاید با هم همشهری هم شدیم.ما اهل تبریز هستیم.خیلی خوشحال شدم که مارو قابل دونستید و به وبلاگ ما سرزدید. *************************************************************** ممنون خاله مهربون خاله جون نشناختیمون؟ دنیز کوچولوی مامی!!!! بنا بهدلایلی مجبور شدم دیگه اونجا ننویسم. خلاصهبه خونه جدید من و دنیزم خوش اومدین
مامان فائزه
17 تیر 93 10:57
سلام عزیزم خوش حال شدم از اینکه به ما سر زدید با افتخار لینکتون کردم ماشاله نی نی تون خیلی نازه ********************************************* سلام ممنونم عزیزم