بازم سلام گرم وشیرین واسه دختر خونگرم و شیرین خودم مامان جان ببخشید این چند وقته نتونستم برات مطلب بزارم آخه عزیز دلم ٧ اسفند داشتیم از خرید بر میگشتیم خونه که مامان بابایی ،زنگ زد و گفت که مامانبزرگ (بویوک ماما)فوت کرد....خدا روحش رو شاد کنه و بیامرزدش ...زن خوب و خانمی بود...هیچ وقت یادم نمیره یه روز که شما رو ٦ ماهه باردار بودم رفته بودیم باغ مادرجون و عصری خواستیم بریم خونه عزیز جون اینا ،همین که خواستیم سوار ماشین شیم دیدم ماشینو خط خطی کردن اونم چه خط هایی خیلی عصبی شدم و کلی ناراحت شدم آخه همونطور که همه میدونن عشق ماشینم من...به خاظر همون که اونهمه ناراحت شدم از قسمت زیر شکم و بالای مثانه یه دردی منو گرفت که میپیچوندم .....